جزء به کل

کثافتِ بی‌شاخ و دم

جزء به کل

کثافتِ بی‌شاخ و دم

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

نه، تو هر روز از این فکرها نمیکنی.

من از دونه دونه و تک تکِ معلم‌های مدرسه‌ی راهنمائی‌ام تنفر محض دارم. تنفر، با خلوص بسیار بسیار بالا. اما، اما آرزوی من بازگشت به سال‌های اول و دوم راهنمائی‌ست. چرا؟ چون تنها زمانی‌ست در زندگیِ بی لِوِل من، که به چیزی وصل بودم. آرمان داشتم (ای بسا گزززززژععععر). زندگی‌ام تعریف داشت. و البته، درگیرِ این همه کثافت نشده بودم. لااقل چیزی بود. چیزی که از همه چیزهای دیگر می‌گذشت. فرای هر چیزی بود و درون همه چیز. لابه‌لای هر اتفاق دیگری بود؛ نخ تسبیح. نه مثلِ الآن، باری به هر جهت و راهی به هر طرف. نه مثلِ کثافتِ الآن.

این دریاره‌ی غم نیست. درباره‌ی خشم هست. درباره‌ی ناامیدی. دویدن و نرسیدن. نه درباره‌ی خودم. که همه‌ی ما.