جزء به کل

کثافتِ بی‌شاخ و دم

جزء به کل

کثافتِ بی‌شاخ و دم

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

تلخ شدم

بگشا بندِ قبا ای مهِ خورشیدکلاه

یا به عبارت دیگه، دهنتو حافظ

خستم از نخواستنِ چیزی که میخوام و خواستنِ چیزی که نمیخوام. از این همه فیلم و نقاب و بازی. خستم از روراست نبودن خودم با خودم و از خودم. از اینکه تازه الان یاد این چیزا افتادم. از این انگلی که تو تو همه‌ی وجودم نفوذ کرده و از صبح تا شب عین خوره همه‌ی زندگیم رو میخوره. خستم از نخواستنِ چیزی که میخوام و خواستنِ چیزی که نمیخوام.

توی اتوبان داشتم میرفتم. با هفتاد هشتاد تا توی لاین خروجی. یکهو به خودم اومدم که من نمیخوام خارج بشم. اما دیر شده بود. شاید پنجاه متر مانده بود. تصمیم گرفتم بیام لاین وسط. از آینه بغل دیدم که ماشین عقبی خیلی نزدیکمه. اما باز هم ادامه دادم. ماشین عقبی تبدیل شد به ماشین بغلی. میدونستم الان تصادف میکنم. میدونستم الان میرم تو گاردریل و ماشین پشتی هم میزنه بهم. فهمیدم. و دو ثانیه منتظر تصادف بودم. و شد. دقیقن همونطور که دو ثانیه قبل تجسم کرده بودم و انتظارش را می‌کشیدم.

امیر تعریف میکرد

I am definitely not having this. I am done having this. It is patently beyond me. And this limbo..this storm, I do not know when, but it will be over. And once it is, it wont be me again, coming out of it. Another person looks in the mirror at himself then. He'd better be. No, that would certainly be another person. Another person, on a whole other stage. Different in flesh and blood. He'd smell different- I can tell you that. He would be a different game. There is no chance in hell I can survive this. So be it.

And until that moment, what can I do? What can I do..