بحث خواهر برادر بود و اینها. آقا رضا درآمد که 7 تا داداش و آبجی داره. یکی دوتایش این لنگه ی دنیا بودند و الباقی دیار خودشان. همه جامه دریدند و شادی کردند. آقا رضا آدم شوخی هست. هفته بعد که ازش پول قرض کردم که یه قهوه بخرم روشن بشم، سفرهی دلش را باز کرد که دو سه ماه قبل مادرش فوت شده. و خیلی بهش سخت گذشته. میان خدا بیامرزتشون گفتن های من اضافه کرد که پدرش هم بعد از اینکه زن سومش را طلاق داده، حدودن 15 سال پیش دار فانی را وداع گفته. وسط خدا صبر بده های من، انگار که از ریزش موهای سرش حرف بزند، از پنج برادری گفت که عطای دنیا را به لقایش بخشیدند؛ منجمله اولی، که افتاده توی آب و خفه شده. دهانِ بازشدهی من را که دید ادامه نداد. زد توی اینکه توی از هر موقعیتی برای تمرین زبان استفاده میکند و اینکه فلانی بگه این یارو چقدر پرحرف هست، اگر به راستش باشد، به چپش نیست.