بنگالی اما اینجوری نیست. میره این شهر. اون شهر. فلان کشور. بهمان روستا. هیچ جا خودشو معرفی نمبکنه. راحت! همهجا هم به اسمی از خودش جا میذاره. مهم نیست براش شیش نفر بیخ گوششن. راحت لیوان چاییش رو هورت میکشه. لیوانشو میکوبه زمین. با دندونهاش و قاشق سمفونی میزنه و با دهن بازِ پر از مرغ با رییسش حرف میزنه. و وقتی اون جوابشو میده، بنگالی با موبایلش ور میره. حاضره تمرکز به زحمت به دست اومدهی تو رو به هم بزنه، اما بدونه تو اخر هفته چه خاکی ریختی به سرت. و تازه؛ تا عکسهای اشغالشو از دیدار تصادفی با دوست شخمی پونزده سال قبلش تو دولغوزآباد باهات به اشتراک نذاره، ولکنِ ماجرا نیست که نیست. حرف زدنش هم هیچ نرمال نیست. کلمهها رو هرطوری که دلش بخواد تلفظ میکنه. همهی ف ها رو پ میگه، همهی پ ها رو ف میگه. و هر ظهر جمعه، از فروپسور اجازهی اسفیشیال گرفته تا نماز جمعه رو از دست نده. و حاضر نیست که تو هم از دست بدی. امر به معروف و نهی از منکر رو فراموش نمیکنه. پای چیزی که بهش اعتقاد داره وایساده. پای چیزی که خودش فکر میکنه درسته، وایساده. اما از نظر باقی دو میزنه. هرچند خودش خودشو یک ببینه. یازدهتا مقاله چاپ کرده، اما مقالهای که ازاد نباشه رو بلد نیست قانونی دانلود کنه. و ضمنن، اگر نظری مخالفش داشته باشی، تویی که داری غلط فکر میکنی و باید اونجوری که اون میگه فکر کنی. چون اون تنها و یگانه شیوهی درست هست. و تازه، بنگالی تنها ادمیه که تونسته با حرفنزنترین ادم دنیا حرف بزنه و شوخی کنه.
حالا من بگم بیشعوره. نفهمه. بیشخصیته. اصلن هست همه اینها. مهم میدونی چیه؟ بنگالی عشق میکنه. عشق.