کارمه یک صفحه رو هزار بار خوندن.
طعمِ تلخِ تکرار
و سهم انکار
تو فهمِ اینکه این رویه
از بیخ داره اشکال
یه بادبادک بود تو رو کشید
قدم قدم روی مرز
قد بلند، سرت تو ابر، موهاتو میبینی میگیره رنگ
یه دلتو که تو دادی رفت
و یه دل دیگهاتم توی دستت
میبینی قطارا رد میشن، پر آدمای دو دل
نخ توی دستت ول،
سِنِت جِلو چِشِت میشه چِهل
میای وایسی میبینی از اون بالا بادبادکت میکشه تو رو به
جای جدید، آشنای جدید، غریبه و رفیقای جدید
تصمیمای غلط نو، ترسی که واسه تو شده شوق
فکرات توی کولهات، سنگینی میکنه شونهات
رویاهات توی چمدونته و چمدونت شده خونت