طرف دوم ماجرا یکی هست مثل جمشید. یا مثل فرید. یا یکی مثل نیما. هادی یا محمد. آدمهایی که علاقهشان لای زندگیای که دنیای جدید رو کرده بُر نخورده. برایش زحمت کشیدهاند و خسته شدند. آدم هایی که یکی مثل من، محض میزبانی و ساختوپاخت با رییس کل، با آنها همگروه شده. از هر کدام شش هیچ، پنج دو، ده سه و غیره عقبم و قسمت ناامیدکنندهی قصه اینجاست که من چپیدهام توی دفاع که بیشتر گل نخورم. و البته کار همیشگی: غُر زدن.
بخش دیگر اما نیمهی پُریست که فقط من و خوزه مورینیو میتوانیم ببینیم. اینکه میبینی تا چه حد طرف خوب بازی میکنه و کیف کنی ازدیدن گلهایی که یکی پس از دیگری دریافت میکنی. و صرفن خدا رو شکر کنی، که قرعه به نام تو افتاده و دری به تخته خورده، که با چنین آدمهایی همبازی باشی.