سوژه شدم
با قیدِ "مردِ کاملن عادى"،
براى عکسى تکرارى؛
از کسی که در خیابان راه میرود.
فردا هم لابد سوژه ى عکسى دیگرم
از مردى که سیگار میکشد
یا
میـرود سر کار.
از مردى که دارد حرف میزند.
یا میخندد.
شاید روزنامه میخواند
- در حال فیلمدیدن،
اما حرف نمیزند.
از مردی که تماسش از دست رفته.
و غمگین نشسته.
شاید هم از مردی که هنوز در سفر است.
یا ساده تر؛
از مردی که نگاه میکند تماممدت
به در.
به دیوار.
مردی که چشمهایش را بسته.
خوابیده.
اما خوابش نبرده.
یا بُرده.
ولی خواب نمیبیند.
خواب میبیند.
زنیست که
بیدار میشود.
نمیرود سر کار.
غلت میزند.
بلند میشود.
بلند نمیشود.
آرایش نمیکند.
میزند بیرون
به کوچه.
به خیابان.
نمیزند به کوچه و خیابان.
کتاب میخواند.
خیره میشود به صفحهی تلفن.
موهایش را کوتاه میکند.
موهایش را کوتاه نمیکند.
جواب تماسش را نمیدهد.
مینشیند.
صبر میکند.
صبر میکند.
صبر میکند.
کاملن عادى.