شهیاد چندوقت پیش حسابی از فیلمی تعریف میکرد و از این میگفت که فیلمِ کذا
چه تاثیری که رویش نداشته. منتها نه اسمش یادش بود، نه داستانش، نه
کارگردان و نه حتا بازیگرهاش. شاید فقط همین که فیلم فلانجا اتفاق
میافتاد یا "همچین چیزی". همین فقط. من حسابی توی ذهنم داشتم کلنجار
میرفتم که این قصه شدنی نیست؛ همچین چیزی؟ در این حد؟ و زدم به حساب اینکه
یا حوصله ندارد اطلاعاتِ فیلم را رو کند، یا اصلن برایش مهم نیست. هرچه
بود، در ذهن من اینکه همچین موردی از ذهن کسی پاک شود، اگر نه محال، که
حسابی احتمالش کم بود. لکن من چون حسابی شهیاد را قبول داشتم (و دارم)، گوش
کردم به فکرها و حسهایی که در او برانگیخته بود و حسابی هم حال کردم. حالا
امشب که داشتم برای شایسته از کتابی حرف میزدم که نه داستانش یادم بود، نه
اسمش و طبیعتن نه حتا نویسندهش، یاد این قضیه افتادم. همین. فقط یادم بود
که داستان در همان فلانجا اتفاق میافتاد، یا همچین چیزی